پارسی نو / فرهنگ و هنر / شعر و ادبیات فارسی / اشعار کوتاه و زیبای رودکی سمرقندی + بیوگرافی

اشعار کوتاه و زیبای رودکی سمرقندی + بیوگرافی

اشعار زیبای رودکی , شعرهای رودکی , اشعار حکیمانه رودکی
شعر و هنر شعر گفتن یکی از زیبایی های ادبیات ایران است که در قالب ها و سبک های گوناگون و به زبان محلی و زبان فارسی توسط شعرایی بزرگ محقق گشته است. به این ترتیب است که هر شاعر ایرانی دارای مهارتی خاص در این هنر گشته و در این راستا به نوعی صاحب سبک به شمار می روند.

مثلا غزل آن هم غزل عاشقانه مختص حافظ و دیوان اشعار او است و یا قالب شعری رباعیات را همه ما می دانیم که مربوط به بابا طاهر است. یکی از این شاعرن مشهور ایرانی، رودکی است که ما در این مقاله از پارسی نو بیوگرافی رودکی را آورده ایم و شعر معروف رودکی در مورد بخارا را هم منتشر کرده ایم.

بسیاری از اشعار عاشقانه او در قالب عکس نوشته اشعار رودکی قابل استفاده هستند که ما تعدای از آنها را برای شما گردآوری کرده ایم.


زندگی نامه رودکی سمرقندی

ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متخلص به نام رودکی و معروف به استاد شعرا متولد ۴ دی ماه سال ۲۴۴ در روستای بَنُج رودک همان پنجکنت در تاجیکستان امروزی و در نزدیکی نخشب و سمرقند و درگذشته به سال ۳۲۹ در پنجکنت است.رودکی اولین شاعر معروف پارسی‌سرای حوزه تمدن ایرانی در زمان حکومت سامانی در سدهچهارم هجری قمری و اساتید شاعران این قرن در ایران بودند.

در اشعار رودکی مضامین زیبایی و مختلفی وجود دارد از جمله اینکه با باور به ناپایداری و بی‌وفایی جهان، اندیشه غنیمت‌شمردن فرصت، شادی و شادنوشی در اشعار او روبه‌رو می‌شویم.

رودکی را اولین شاعر بزرگ پارسی‌ گوی و پدر شعر پارسی قلمداد می کنند و علت این لقب خاص برای او هم به خاطر این است که تا قبل از او هیچ کس دیوان شعر نداشته ‌است و این ادعا را هم از نوشته‌های ایرانی عربی نویس هم عصر رودکی یعنی ابوحاتم رازی می توان استباط کرد. ریچارد فرای بر این اعتقاد است که رودکی در تغییر خط از خط پهلوی به خط فارسی سهم بسزایی داشته‌ است.

از همه آثار رودکی که بنا به گفته ها بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت و نیز شش مثنوی بوده‌است، فقط ابیاتی پراکنده به همراه چند قصیده، غزل و رباعی به یادگار باقی‌ مانده‌است. گفتنی است که تعداد ابیات باقی‌مانده از رودکی را ۱۰۴۷ بیت شمارده اند.


آثار رودکی

کلیله و دمنه

سندباد نامه

اشعار غنایی

مدایح

شعر رودکی , شعر از رودکی , شعر رودکی با عکس

گزیده ای از اشعار زیبای رودکی

هر باد که از سوی بخارا به من آید

با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

بر هر زن و مرد کجا بروزد آن باد

گویی مگر آن باد همی از ختن آید

نی نی،ز ختن باد چون او خوش نوزد هیچ

کان باد همی از بر معشوق من آید

هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی

زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید

کوشم که بپوشم،صنما،نام تو از خلق

تا نام تو کم در دهن انجمن آید

با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی

اول سخنم نام تو اندر دهن آید

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود

بنفشه‌ های طری خیل خیل بر سر کرد

چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود

بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری

ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

آثار رودکی , نام آثار رودکی , کتابهای رودکی

شعر آمد بهار خرم از رودکی

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب…

باران مشکبوی ببارید نو به نو

وز برگ بر کشید یکی حله قشیب

کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

تندر میان دشت همی باد بردمد

برق از میان ابر همی برکشد قضیب

لاله میان کشت بخندد همی ز دور

چون پنجه عروس به حنّا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار از درخت سرو مرو را شده مجیب…

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب‌تر، آن مهتر حسیب

شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب

دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی

بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

شعر بوی جوی مولیان آمد همی از رودکی

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

شعر رودکی در وصف بخارا

زندگینامه رودکی , بیوگرافی رودکی , زندگی رودکی

رباعیات رودکی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به زار غم پراگنده شود

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!

از کعبه کلیسیا نشینم کردی

آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!

عکس نوشته اشعار رودکی , اشعار رودکی عکس پروفایل

چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه

با نیک و بد دایره درباخت کجه

هنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمام

طالع به کفم یکی نینداخت کجه

در رهگذر باد چراغی که تراست

ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!

اشعار حکیمانه از رودکی

با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟

جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد

جز حادثه هرگز طلبم کس نکند

یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم

یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان با دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ

تعدادی از ابیات پراکنده رودکی

هیچ گنجی نیست از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

هنوز با منی و از نهیب رفتن تو

به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم

چون لطیف آید به گاه نوبهار

بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز

ای جان همه عالم در جان تو پیوند

مکروه تو ما را منما یاد خداوند

تنت یک و جان یکی و چندین دانش

ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟

اشعار عاشقانه رودکی , اشعار عشقولانه رودکی , اشعار کوتاه رودکی

تا درگه او یابی مگذرد به در کس

زیرا که حرامست تیمم به لب یم

منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته

چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته

از مهر او ندارم بی خنده کام و لب

تا سرو سبز باشد و بار آورد پده

کار بوسه چو آب خوردن شور

بخوری بیش، تشنه‌تر گردی

اشعار رودکی در رثای شهید بلخی

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

پیش کایدت مرگ پای آگیش

آن چه با رنج یافتیش و به ذل

تو به آسانی از گزافه مدیش

خویش بیگانه گردد از پی سود

خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش

گرگ را کی رسد ملامت شاه

باز را کی رسد نهیب شخیش


مطالب پیشنهاد : اشعار حکیمانه فردوسی و شعرهای زیبای باباطاهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.