پارسی نو / فرهنگ و هنر / شعر و ادبیات فارسی / گلچین زیباترین شعر های عطار نیشابوری

گلچین زیباترین شعر های عطار نیشابوری

شعر عطار , شعر از عطار , شعر عطار با معنی
شعر و ادب فارسی دارای کهن ترین و با سابقه ترین تاریخچه در جهان است و به جرات می توان گفت ادبیات اصیل ایرانی در جهان دارای شهرت فراوان است و این شهرت مدیون اشعار شعرای بزرگی چون سعدی، حافظ، فردوسی، عطار و… است.

اشعار این شعرا دارای مضامین مختلفی است از جمله اشعار عاشقانه، اشعار عارفانه و.. که هر کدام از این شاعران بزرگ ایرانی دارای سبک خاص خود در شعر گفتن هستند و هر کدام هم دارای شهرت در زمینه خاص خود می باشند. ما در این مقاله از پارسی نو برای شما در مورد شعر عطار نیشابوری مطالبی را گردآوری و منتشر کرده ایم.

از جمله در مورد بیوگرافی عطار و همینطور از دیوان اشعار عطار هم اشعاری را انتخاب و منتشر کرده ایم. با ما همراه باشید.


زندگینامه عطار نیشابوری

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق -۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلند نام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. وی در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.


در مورد زندگی عطار بیشتر بدانید

او داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسلهٔ خاصی از مشایخ تصوف نبود و به کار عطّاری و درمان بیماران می‌پرداخت. وی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند علاوه بر این شغل عطاری خود عامل بی‌نیازی و بی‌رغبتی عطار به مدح‌گویی برای پادشاهان شد. زندگی او به تنظیم اشعار بسیار گذشت از جمله چهار منظومه از وی علاوه بر دیوان اشعار و مجموعه رباعیاتش، مختارنامه. آوازهٔ شعر او در روزگار حیاتش از نیشابور و خراسان گذشته و به نواحی غربی ایران رسیده بوده‌است. اسنادی نیز در دست است که نشان می‌دهد حلقهٔ درسهای عرفانی عطار در نیشابور بسیار گرم و پرشور بوده‌است و بسیاری از بزرگان عصر در آن‌ها حاضر می‌شده‌اند. در دوران معاصر، شیعیان با استناد به برخی شعرهایش بر این باورند که وی دوست‌دار اهل بیت بوده‌است.


روز ملی عطار

روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران روز ملی عطار است که هرساله در نیشابور، آرامگاه وی همراه برنامه‌های عطار شناسی برگزار می‌شود؛ گلباران آرامگاه عطار، ارائه پژوهش‌هایی در مورد این شاعر، نمایشگاه کتاب و خوشنویسی و شب شعر از جمله برنامه‌هایی است که در این روز برگزار می‌گردد.

اشعار عطار , اشعار زیبای عطار , شعرهای عطار

گلچینی از اشعار عطار نیشابوری

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیده ی جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست

دم مزن و در فنا همدم عطار باش

عاشقانه های عطار

برقع از ماه برانداز امشب

ابرش حسن برون تاز امشب

دیده بر راه نهادم همه روز

تا درآیی تو به اعزاز امشب

کارم انجام نگیرد که چو دوش

سرکشی می‌کنی آغاز امشب

گرچه کار تو همه پرده‌دری است

پرده زین کار مکن باز امشب

همچو پروانه به پای افتادم

سر ازین بیش میفراز امشب

مرغ دل در قفس سینه ز شوق

می‌کند قصد به پرواز امشب

دانه از مرغ دلم باز مگیر

که شد از بانگ تو دمساز امشب

دل عطار نگر شیشه صفت

سنگ بر شیشه مینداز امشب

گر مرد رهی ز رهروان باش

در پرده سر خون نهان باش

بنگر که چگونه ره سپردند

گر مرد رهی تو آن چنان باش

خواهی که وصال دوست یابی

با دیده درآی و بی زبان باش

از بند نصیب خویش برخیز

دربند نصیب دیگران باش

در کوی قلندری چو سیمرغ

می‌باش به نام و بی نشان باش

بگذر تو ازین جهان فانی

زنده به حیات جاودان باش

منگر تو به دیده تصرف

بیرون ز دو کون این و آن باش

عطار ز مدعی بپرهیز

رو گوشه‌نشین و در میان باش

آثار عطار , نام آثار عطار , کتابهای عطار

 اشعار زیبای عطار نیشابوری

اي هجر تو وصل جاودانی اندوه تو عيش و شادمانی
در عشق تو نيم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاودانی

بي ياد حضور تو زماني كفرست حديث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه كه از درم برانی

كار دو جهان من برآيد گر يك نفسم به خويش خوانی
با خواندن و راندم چه كار است؟ خواه اين كن خواه آن، تو دانی

متن اشعار عاشقانه عطار برای پروفایل

عکس نوشته اشعار عاشقانه عطار برای پروفایل

گر قهر كنی سزاي آنم ور لطف كني سزای آنی
صد دل بايد به هر زمانم تا تو ببری به دلستانی

گر بر فكني نقاب از روي جبريل شود به جان فشانی
كس نتواند جمال تو ديد زيرا كه ز ديده بس نهانی

نه نه، كه به جز تو كس نبيند چون جمله تويي بدين عيانی
در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دايم از معانی

گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم

سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم

ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم

نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه تن مي بايست بود و كور گشت اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم

خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم

مجمعی کردند مرغان جهان آن چه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند: «این زمان در روزگار نیست خالی هیچ شهر از شهریار

یکدیگر را شاید ار یاری کنیم پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه با جایگاهی می آمدند سر به سر جویای شاهی آمدند

هد هد آشفته دل پر انتظار در میان جمع آمد بی قرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب هم برید۱ حضرت۲ و هم پیک غیب

پادشاه خویش را دانسته ام چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید محرم آن شاه و آن درگه شوید

عکس نوشته اشعار عاشقانه عطار نیشابوری

اشعار عاشقانه عطار

از غمت روز و شب به تنهایی

مونس عاشقان سودایی

عاشقان را ز بیخ و بن برکند

آتش عشقت از توانایی

عشق با نام و ننگ ناید راست

ندهد عشق دست رعنایی

عشق را سر برهنه باید کرد

بر سر چارسوی رسوایی

ز عشقت سوختم ای جان کجایی

بماندم بی سر و سامان کجایی

نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی

نه در جان نه برون از جان کجایی

ز پیدایی خود پنهان بماندی

چنین پیدا چنین پنهان کجایی

هزاران درد دارم لیک بی تو

ندارد درد من درمان کجایی

زندگینامه عطار , بیوگرافی عطار , زندگی عطار

آثار عطار نیشابوری

منم و گوشه ای و سودایی

تن من جایی و دلم جایی

ای عجب گرچه مانده‌ام تنها

مانده‌ام در میان غوغایی

به سر زلف دلربای منی

به لب لعل جان‌فزای منی

گر ببندد فلک به صد گرهم

تو به مویی گره‌گشای منی

به بلای جهانت دارم دوست

گرچه تو از جهان بلای منی

هر کست از گزاف می گوید

که تویی کز جهان سزای منی

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی

نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی

وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی

خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی

جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی

دل ز من بربوده‌ای باشد که تاوانی دهی

از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه

زانکه هم بر تو فشانم گر مرا جانی دهی

دیوان عطار نیشابوری

هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی

هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی

در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم

گه نعره‌زنم یابی گه جامه‌درم بینی

عطار

اشعار عارفانه عطار

ای در میان جــانم و جان از تو بی‌خـــبر

از تو جهان پر است و جهان از تو بی‌خبر

نقش تو در خـــیال و خیال از تو بی‏نصیب

نــــام تو بر زبان و زبان از تو بی‌خـــــــبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی، دل و جان از تو بی‌خبر

از تو خــبر به نام و نشان است خلق را

وانگه همه به نام و نشان از تو بی‌خـــبر

شرح و بیان تو چه کــــنم زان که تا ابد

شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی‌خبر

جوینــدگان گوهــــــر دریای کُنــــــه تو

در وادی یقـــین و گــــمان از تو بی‌خــــبر

عطار اگر چه نعـــره‏ ی عشق تو می‌زند

هستند جمــــله نعره‏ زنان از تو بی‌خـــــبر

در کنار دجله سلطان بایزید

بود تنها فارغ از خیل مرید

ناگه آوازی زعرش کبریا

خورد بر گوشش که ای اهل ریا

آنچه داری در میان کهنه دلق

میل آن داری که بنمایم به خلق؟

تا خلایق قصد آزارت کنند

سنگ باران بر سر دارت کنند؟

گفت یا رب میل آن داری تو هم

شمه ای از رحمتت سازم رقم؟

تا که خلقانت پرستش کم کنند

از نماز و روزه و حج رم کنند؟

پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن

نی ز ما ونی زتو رو دم مزن

عکس نوشته اشعار عطار , عکس اشعار عطار , اشعار عطار عکس پروفایل

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

در افتادی به دریای حقیقت

مشو غافل همی زن دست و پایی

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزه دُردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای

تا کی از پندار باشم خودپرست

پرده پندار می‌باید درید

توبه زهاد می‌باید شکست

تو بگردان دور تا ما مردوار

دور گردون زیر پای آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم

زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو عطار از جهت بیرون شویم

بی جهت در رقص آییم از الست

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعه دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

عکس نوشته شعر عطار زیبا

عکس نوشته شعرهای عطار برای پروفایل

هست ما را پادشاهی بی خلاف در پس کوهی که هست آن کوه قاف۳
نام او سیمرغ۴ سلطان طیور او به ما نزدیک و ما زو دور دور

در حریم۵ عزت است آرام او نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر

هیچ دانایی کمال او ندید هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است تا نپنداری که راهی کوته است

شیرمردی باید این ره را شگرف ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ی مرغان شدند آن جایگاه بی قراری از عزت آن پادشاه

شوق او در جان ایشان کار کرد هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند عاشق او، دشمن خویش آمدند

لیک چون بس ره دراز و دور بود هر کسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز هر یکی عذری دگر گفتند باز

عکس اشعار عطار

حکایت بوسعید مهنه و قایم از منطق الطیر عطار

بوسعید مهنه در حمام بود

قایمیش افتاد و مردی خام بود

شوخ شیخ آورد تا بازوی او

جمع کرد آن جمله پیش روی او

شیخ را گفتا:«بگو ای پاک جان!

تا جوانمردی چه باشد در جهان؟»

شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است

پیش چشم خلق نا آوردن است»

این جوابی بود بر بالای او

قایم افتاد آن زمان در پای او

چون به نادانی خویش اقرار کرد

شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد

خالقا، پروردگارا، منعما

پادشاها، کارسازا، مکرما

چون جوانمردی خلق عالمی

هست از دریای فضلت شبنمی

قایم مطلق تویی اما به ذات

وز جوانمردی ببایی در صفات

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار

شوخ ما را پیش چشم ما میار

اشعار عاشقانه عطار , اشعار عشقولانه عطار , اشعار عارفانه عطار

معراج پیامبر اکرم – مصیبت نامه عطار نیشابوری

معراج پیامبر از مصیبت نامه عطار

یک شبی در تاخت جبریل امین

گفت ای محبوب رب العالمین

صد جهان جان منتظر بنشسته‌اند

در گشاده دل بتو در بسته‌اند

هفت طارم را ز دیدارت حیات

تا برآیی زین رواق شش جهات

انبیا را دیده ها روشن کنی

قدسیان را جانها گلشن کنی

اول آدم را که طفل پیرزاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

بود آدم بی پدر بی مادری

او بپروردش زهی جان پروری

حله پوشیدش از عریان خویش

چیست عریان یعنی از ایمان خویش

اولش اسما همه تعلیم داد

وز مسمی آخرش تعظیم داد

بعد از آن در صدر شد تدریس را

درس ما اوحی بگفت ادریس را

در مصیبت نوح راتصدیق کرد

نوحه شوق حقش تعلیق کرد

روی از آنجا سوی ابراهیم داد

صد سبق از خلتش تعلیم داد

در عقب یعقوب را درمانش داد

درد دین را کلبه احزانش داد

سوی یوسف رفت هم سیر فلک

وز ملاحت کرد حسنش خوش نمک

سوی اسماعیل شد جانیش داد

کشته بود از عشق قربانیش داد

کار موسی را بسی غورش نمود

برتر از صد طور صد طورش نمود

از نبی داود را صد راز گفت

سر مکنون زبورش باز گفت

پس سلیمان رادران سلطان سری

داد در شاهی فقر انگشتری

کرد ایوب نبی را نومحل

ملک کرمان با بهشتش زد بدل

رهبر یونس شد از ماهی بماه

کردش از مه تا بماهی پادشاه

تشنه او بود خضر پاک ذات

بر لبش زد قطره آب حیات

چون سر بریده یحیی بدید

با حسین خویش در سلکش کشید

سوی عیسی آمد و مفتیش کرد

در هدایت تا ابد مهدیش کرد

دو کمان قاب قوسین ای عجب

در هم افکندند از صدق و طلب

چون چنین عقدیش حاصل شد ز دوست

قول و فعلش جمله قول و فعل اوست

عکس نوشته اشعار عطار برای پروفایل

سیمرغ – منطق الطیر – عطار نیشابوری

حکایت سیمرغ در منطق الطیر عطار

ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شورشد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

هرک دید آن نقش کاری درگرفت

آن پر اکنون در نگارستان چینست

اطلبو العلم و لو بالصین ازینست

گر نگشتی نقش پر او عیان

این همه غوغا نبودی در جهان

این همه آثار صنع از فر اوست

جمله انمودار نقش پر اوست

چون نه سر پیداست وصفش رانه بن

نیست لایق بیش ازین گفتن سخن

هرک اکنون از شما مرد رهید

سر به راه آرید و پا اندرنهید

جمله مرغان شدند آن جایگاه

بی‌قرار از عزت آن پادشاه

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد

عزم ره کردند و در پیش آمدند

عاشق او دشمن خویش آمدند

لیک چون ره بس دراز و دور بود

هرکسی از رفتنش رنجور بود

گرچه ره را بود هر یک کار ساز

هر یکی عذری دگر گفتند باز…

تنت قافست و جانت هست سیمرغ

ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس

چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیده تو

وجود جان خود تن دیده تو

همه عالم پر از آثار جان است

ولی جان از همه عالم نهانست

تو سیمرغی ولیکن در حجابی

تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن

بدار الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی

چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی

ز صافی گشته خرسندی بدردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال

برون پر زین قفس وین دام آمال

چو بازان ترک دام و دانه کردی

قرین دست او شاهانه کردی

به پری بر فلک زین توده خاک

همی گردی تو با مرغان در افلاک

وگرنه هر زمان بی بال و بی پر

چو مرغ هر دری گردی به هر در

گهی در آب گردی همچو ماهی

گهی چون آب باشی در تباهی…

اشعار عطار نیشابوری

اشعار و رباعیات خیام نیشابوری

اشعار و غزلیات سعدی شیرازی

2 دیدگاه‌ها

  1. محرم راز ، کم است. ان شاءا… تعالی

  2. عالی…اجرکم عندالله…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.