پارسی نو / فرهنگ و هنر / شعر و ادبیات فارسی / اشعار نزار قبانی عربی با ترجمه فارسی + بیوگرافی کامل

اشعار نزار قبانی عربی با ترجمه فارسی + بیوگرافی کامل

بیوگرافی نزار قبانی , عکس نزار قبانی
شعر و ادب در هر جای جهان دارای اهمیت است و دارای طرفدران خاص خود است. باید دانست که شعر و ادب جزوی از فرهنگ شفاهی هر جامعه ای است و مطابق با تحولات جامعه، اشعار زیبایی سروده می شود که باید به نسلهای بعد آموخته شود و سینه به سینه منتقل شوند.

یکی از شعرای معروف عرب نزار قبانی است که ما در این مقاله از پارسی نو ضمن پرداختن به بیوگرافی نزار قبانی در مورد اشعار عاشقانه نزار قبانی هم جستجو کرده ایم و سعی کرده ایم یک مجموعه کاملی از شعرهای نزار قبانی را برای شما گردآوری کنیم.

از جمله اشعار نزار قبانی با مضمون زن و یا اشعار کوتاه نزار قبانی؛ همینطور ترجمه اشعار عربی نزار قبانی را هم در ادامه اورده ایم. ما را همراهی کنید.


بیوگرافی نزار قبانی

نزار قبانی (۱۹۲۳ دمشق ـ ۱۹۹۸ لندن) شاعری است که با شعرهای عاشقانه‌اش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی شعر قبانی‌اند. شعرهایش را خوانندگانی مانند ام کلثوم، عبد الحلیم حافظ و نجاة الصغیرة(مصر)، فیروز و ماجده الرومی (لبنان)، کاظم الساهر(عراق) خوانده‌اند. او در دنیای عرب از شهرتی بی‌همتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است و خوانندگانی بی‌شمار دارد.

متولد دمشق بود. «نزار قبانی سرودن شعر را از شانزده‌سالگی آغاز کرد. در ۱۹۴۴از دانشکدهٔ حقوق در دمشق فارغ‌التحصیل و در وزارت خارجهٔ سوریه به کار مشغول شد؛ در شهرهای: قاهره، لندن، بیروت و مادرید خدمت کرد و پس از وحدت مصر و سوریه سفیر این جمهوری متحده در چین شد. در ۱۹۶۶ کار دیپلماسی را رها کرد و فقط به شعر پرداخت.

با شکست و عقب‌نشینی اعراب در مسئلهٔ فلسطین، از شعر عاشقانه به شعر سیاسی و شعر مقاومت روی‌آورد. خودکشی خواهرش در ناکامی عاشقانه(۱۹۳۸)، مرگ پسر نوجوانش به بیماری قلبی، کشته‌شدن همسرش بلقیس‌الراوی در بمب‌گذاری سفارت عراق(۱۹۸۱در بیروت)، بر شعرش اثر گذاشت.»

بیوگرافی نزار قبانی , عکس نزار قبانی

در مورد نزار قبانی بیشتر بدانید

نزار قبانی شاعر زن‌سرای و مشهورترین شاعر غزلسرای معاصر جهان عرب است. شعرهای قبانی عاشقانه به لحاظ بعد عاطفی که از آن برخوردار هستند، همواره با استقبال گسترده روبرو بوده است. به همین دلیل بسیاری از سروده‌های نزار قبانی به زبان‌های مختلف جهان ترجمه شده است.

شعرهای وی در ایران نیز از توجه و اقبال خوبی برخوردار بوده است و می‌توان گفت که این چهره در ایران نیز شناخته‌شده است. اما غالب ترجمه‌های ارائه شده از این شاعر چندان به سبک اصلی و هدف ادبی وی وفادار نبوده است.

در واقع باید گفت که بیشتر شعرهای نزار قبانی از سادگی و روانی بسیاری برخوردار است و حتی گاهی اوقات از سوی منتقدان به دلیل روانی و سادگی بیش از اندازه مورد نقد قرار می‌گرفت. برخی منتقدان ادبی شعرهای او را مانند یک نثر ادبی می‌دانستند که فاقد ویژگی‌های لازم برای شعر بودن است.

او خود نیز به این موضوع معترف بود. با این حال روانی و سادگی شعرهای خود را ویژگی منحصر به فرد خود می‌دانست و معتقد بود این سادگی و روانی شعرهای او است که باعث می‌شود، همگان به خواندن شعرهایش تمایل داشته باشند و دوست داشته باشند که آن را حفظ کنند.

او معتقد بود که شعرهای ساده او باعث شده است که شعر همگانی شود و همه مردم از خواندن لذت ببرند. در حالی که پیش از این شعر به دلیل سبک و سیاق سنگین و پرطمطراقی که داشت فقط به طبقه مرفه و طبقه تحصیلکرده جامعه تعلق داشت.


نزار قبانی کیست , بیوگرافی نزار قبانی

نمونه ای از اشعار نزار قبانی با ترجمه فارسی

برگه‌ های من و دستان تو

بین برگه‌های من

و دستهای تو

تاریخ تمدنی است طولانی..

هر گاه انگشتانم را دقیقه ای

در کف دستان تو رها کردم

درخت خرما رویید..

(برگرفته از کتاب کوچ پنجره‌ها، حمید رحمانی، ترجمه آخرین دست نوشته‌های نزار قبانی ص ۷۸، انتشارات آوای خاور)

زنانه می خواهمت

تا امکان زندگی در سرزمین مان ادامه یابد

تا امکان حضور شعر در قرن‌مان ادامه یابد

برای این که ستارگان و زمان ادامه یابند

و کشتی‌ها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند

تا تو زن هستی، ما خوبیم

زنانه می خواهمت برای این که تمدن زنانه است

برای این که شعر زنانه است

خوشهٔ گندم زنانه است

شیشهٔ عطر زنانه است

پاریس در بین شهرها زنانه است

و بیروت با زخم‌هایش زنانه باقی می‌ماند

به نام آن‌ها که می‌خواهند شعر بنویسند / زن باش

به نام آن‌ها که می‌خواهند به عشق بپردازند / زن باش

(برگرفته از: نزار قبانی/ عاشقانه سرای بی‌همتا، رضا طاهری / انتشارات نخستین ۱۳۹۳)

عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند!

اندیشیدن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

سخن گفتن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

بحث پیرامون علم دین و

صرف و نحو و

شعر و نثر، ممنوع!

اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!

(برگرفته از: «عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند!» / نزار قبانی/ ترجمهٔ مهدی سرحدی/ انتشارات کلیدر/ ۱۳۸۶)

برگزیده‌ای از اشعار نزار قبانی

عشق تو

پرنده‌ای سبز است

پرنده‌ای سبز و غریب

بزرگ می‌شود

همچون دیگر پرندگان

انگشتان و پلک‌هایم

را نوک می‌زند

چگونه آمد؟

پرنده‌ سبز

کدامین وقت آمد؟

هرگز این سؤال را

نمی‌اندیشم محبوب من!

که عاشق هرگز اندیشه نمی‌کند

عشق تو کودکی‌ست با موی طلایی

که هر آن‌چه شکستنی را می‌شکند،

باران که گرفت به دیدار من می‌آید،

بر رشته‌های اعصاب‌ام

راه می‌رود و بازی می‌کند

و من تنها صبر در پیش می‌گیرم

عشق تو کودکی بازیگوش است

همه در خواب فرو می‌روند

و او بیدار می‌ماند

کودکی که بر اشک‌هایش ناتوانم

عشق تو یکه و تنها قد می‌کشد

آن‌سان که باغ‌ها گل می‌دهند

آن‌سان که شقایق‌های سرخ

بر درگاه خانه‌ها می‌رویند

آن‌گونه که بادام و

صنوبر بر دامنه‌ کوه سبز می‌شوند

آن‌گونه که حلاوت در هلو جریان می‌یابد

عشق‌ات، محبوب من!

همچون هوا مرا در بر می‌گیرد

بی آن‌که دریابم

جزیره‌ای‌ست عشق تو

که خیال را به آن دسترس نیست

خوابی‌ست ناگفتنی

تعبیر ناکردنی

به‌راستی عشق تو چیست؟

گل است یا خنجر؟

یا شمع روشنگر؟

یا توفان ویران‌گر؟

یا اراده‌ شکست‌ناپذیر خداوند؟

تمام آن‌چه دانسته‌ام

همین است:

تو عشق منی

و آن‌که عاشق است

به هیچ چیز نمی‌اندیشد

مترجم سودابه مهیّجی

تو با کدام زبان صدایم می‌زنی

سکوت تو را لمس می‌کنم

به من که نگاه می‌کنی

به لکنت می‌افتم

زبان عشق سکوت می‌خواهد

زبان عشق واژه‌ای ندارد

غربت ندارد

حضور تو آشناست

از ابتدای تاریخ بوده است

در همه زمانه‌ها خاطره دارد

تو با کدام زبان سکوت می‌کنی

می‌خواهم زبان تو را بیاموزم

مترجم بابک شاکر

اشعار کوتاه نزار قبانی

من چیزی از عشق مان
به کسی نگفته‌ام!
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن می‌شسته ای دیده اند

شعر کوتاه از نزار قبانی

دوستم داشته باش
از رفتن بمان!
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش

آن هنگام که با لباسی نو دوز
به دیدنم می آیی
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه اش روییده باشد …

شعر عاشقانه عربی نزار قبانی

إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصرتی
و اترکینی أعیش..
إنزعی رائحتَک من مسامات جلدی
و اترکینی أعیش..
إمنحینی الفرصه..
لأتعرّف على امرأه جدیده
تشطب اسمَکِ من مفکّرتی
و تقطعُ خُصُلاتِ شعرک
الملتفّه حول عنقی..

ترجمه فارسی

دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید

اشعار نزار قبانی در مورد زن

زن
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی‌خواهد
او مردی می‌خواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید : اینجا سرزمین توست

من
رازی را پنهان نکرده ام
قلبم کتابی است …
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره تاریخ قلبم را می نگارم
از روزی که در آن
به تو عاشق شدم!

تو را زن می‌خواهم، آن گونه که هستی
تو را چون زنانی می‌خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می‌شویند

تو را زنانه می‌خواهم
تا درختان سبز شوند،
ابرهای پر باران به هم آیند،
باران فرو ریزد

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه‌ی گندم،
شیشه‌ی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم‌هایش – زنانه است

تو را سوگند به آنان که می‌خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می‌خواهند خدا را بشناسند
زن باش

دلتنگ شده ام!
به من بیاموز
که ریشه ی عشقت را از ته بزنم

به من بیاموز
که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم

به من بیاموز
که قلب چگونه می میرد و دلتنگی خود را می کشد

زندگینامه نزار قبانی , همسر نزار قبانی

خسته بر شنزار سینه‌ات خم می‌شوم
این کودک از زمان تولد تاکنون نخوابیده است

اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم
چون بیدهای مجنون

پیش از آنکه معشوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
برای حساب روزها و شبان
و آنگاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند :
هزاره ی پیش از چشم های تو
یا
هزاره ی بعد از آن

در خیابان های شب
دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمانت
گستره شب را ربوده است

******

اشعار نزار قبانی عربی

حلمت بكِ أمس.. وكأنكِ قطعة سكر..

تذوبين.. تنصهرين.. في فمي.. في أضلعي.. وهل يوجد أحلى من السكر؟

حلمت بك أمس وكأنك غصن أخضر..

تتمايلين.. ترقصين.. وتنحنين.. على تضاريسي.. وهل يسعدني أكثر من كونك غصن أخضر؟

حلمت بكِ أمس.. وكأنك قطعة مرمر..

تتكسرين.. وتتجمعين.. ثم إلى حطام بين ثناياي تتحولين..

وهل يحلم الإنسان بأكثر.. من أن يملك.. يمسك.. قطعة من مرمر؟

حلمت بكِ أمس.. وكأنك مسك وعنبر..

تفوحين و تعبقين.. و في أنفاسي تسكنين..

وهل يزيدني نشوة أكثر.. من أن أستنشق مسكا وعنبر؟

دیروز تو را به خواب دیدم..

و انگار تکه نباتی بودی..

ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی..

در دهانم.. درون دنده‌هایم.

 مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟

دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی..

خرامان.. رقصان..

روی ناهمواری‌هایم..

خم می‌شدی..

مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟

دیروز تو را در خواب دیدم..

و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی..

خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی..

بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی..

مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و..

در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند؟

دیروز تو را در خواب دیدم و..

انگار که عود و عنبر بودی..

عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد..

و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی..

مگر جز بوییدن عود و عنبر هم..

چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟

نزار قبانی

ترجمه : محمد حمادی

سأقول لك أحبّك

سَأقولُ لكِ “أُحِبُّكِ”..

حينَ تنتهي كلُّ لُغَاتِ العشق القديمَه

فلا يبقى للعُشَّاقِ شيءٌ يقولونَهُ.. أو يفعلونَهْ..

عندئذ ستبدأ مُهِمَّتي

في تغيير حجارة هذا العالمْ

وفي تغيير هَنْدَسَتِهْ

شجرةً بعد شَجَرَة

وكوكباً بعد كوكبْ

وقصيدةً بعد قصيدَة

شعرهای عاشقانه نزار قبانی , معروف ترین شعرهای نزار قبانی

سأقولُ لكِ “أُحِبُّكِ”..

وتضيقُ المسافةُ بين عينيكِ وبين دفاتري

ويصبحُ الهواءُ الذي تتنفَّسينه يمرُّ برئتيَّ أنا

وتصبحُ اليدُ التي تضعينَها على مقعد السيّارة

هي يدي أنا..

سأقولها، عندما أصبح قادراً،

على استحضار طفولتي، وخُيُولي، وعَسَاكري،

ومراكبي الورقيَّهْ..

واستعادةِ الزّمَن الأزرق معكِ على شواطئ بيروتْ..

حين كنتِ ترتعشين كسمَكةٍ بين أصابعي..

فأغطّيكِ، عندما تَنْعَسينْ،

بشَرْشَفٍ من نُجُوم الصّيفْ..

سأقولُ لكِ “أُحِبُّكِ”..

وسنابلَ القمح حتى تنضجَ.. بحاجةٍ إليكِ..

والينابيعَ حتى تتفجَّرْ.. والحضارةَ حتى تتحضَّرْ..

والعصافيرَ حتى تتعلَّمَ الطيرانْ..

والفراشات حتى تتعلَّمَ الرَسْم..

سأقولُ لكِ “أُحِبُّكِ”..

عندما تسقط الحدودُ نهائياً بينكِ وبين القصيدَهْ..

ويصبح النّومُ على وَرَقة الكتابَهْ ليسَ الأمرُ سَهْلاً كما تتصوَّرينْ..

خارجَ إيقاعاتِ الشِّعرْ..

ولا أن أدخلَ في حوارٍ مع جسدٍ لا أعرفُ أن أتهجَّاهْ..

كَلِمَةً كَلِمَهْ..

ومقطعاً مقطعاً…

إنني لا أعاني من عُقْدَة المثقّفينْ..

لكنَّ طبيعتي ترفضُ الأجسادَ التي لا تتكلَّمُ بذكاءْ…

والعيونَ التي لا تطرحُ الأسئلَهْ..

إن شَرْطَ الشّهوَة عندي، مرتبطٌ بشَرْط الشِّعْرْ

فالمرأةُ قصيدةٌ أموتُ عندما أكتُبُها..

وأموتُ عندما أنساها..

سأقولُ لكِ “أُحِبُّكِ”..

عندما أبرأُ من حالة الفُصَام التي تُمزِّقُني..

وأعودُ شخصاً واحداً..

سأقُولُها، عندما تتصالحُ المدينةُ والصّحراءُ في داخلي.

وترحلُ كلُّ القبائل عن شواطئ دمي..

الذي حفرهُ حكماءُ العالم الثّالث فوق جَسَدي..

التي جرّبتُها على مدى ثلاثين عاماً…

فشوَّهتُ ذُكُورتي.. وأصدَرَتْ حكماً بِجَلْدِكِ ثمانينَ جَلْدَهْ..

بِتُهْمةِ الأُنوثهْ…

لذلك. لن أقولَ لكِ (أُحِبّكِ).. اليومْ..

ورُبَّما لن أَقولَها غداً..

فالأرضُ تأخذ تسعةَ شُهُورٍ لتُطْلِعَ زهْرَهْ والليل يتعذَّبُ كثيراً..

لِيَلِدَ نَجْمَهْ..

والبشريّةُ تنتظرُ ألوفَ السّنواتِ..

لتُطْلِعَ نبيَّاً..

فلماذا لا تنتظرينَ بعضَ الوقتْ..

لِتُصبِحي حبيبتي؟؟

اشعار عاشقانه نزار قبانی

اگر یارم هستی، کمک کن از تو عبور کنم…

اگر طبیبم تویی، کمک کن از تو شفا پیدا کنم…

اگر می‌دانستم عشق تا به این اندازه خطرناک است، عاشق نمی‌شدم…

اگر می‌دانستم که دریا این قدر عمیق است، به دریا نمی‌زدم…

اگر می‌دانستم سرانجامم چه خواهد شد، هرگز شروع نمی‌کردم…

دلتنگ توام، به من بیاموز چگونه دلتنگ نباشم…

به من بیاموز چگونه ریشه‌های عشق ترا در درونم ریشه‌کن کنم…

به من بیاموز چگونه اشک در چشمان به خشکی می‌نشیند…

به من بیاموز چگونه عشق می‌میرد و شور خود را نابود می‌کند…

ای آن که دنیا را برایم چونان غزل شعری، تصویر کردی…

و زخمت را در سینه‌ام کاشتی و صبرم را به پایان رساندی…

اگر برایت عزیز هستم، دستم را بگیر…

من سر تا پا شیدایم…

موج آبی چشمانت مرا به ژرفای بیشتر دعوت می‌کند…

اما من در عشق بی‌تجربه‌ام و قایقی ندارم…

من دارم زیر آب نفس می‌کشم…

من دارم غرق می‌شوم…

غرق می‌شوم…

غرق می‌شوم…

ای همه‌ی حال و گذشته من، ای جانِ جانان…

صدای مرا از زیر اعماقِ دریا می‌شنوی؟

اگر نیرومند هستی، مرا از این دریا خارج کن…

من هنرِ شنا کردن نمی‌دانم…

اگر می‌دانستم عشق تا به این اندازه خطرناک است، عاشق نمی‌شدم…

اگر می‌دانستم که دریا این قدر عمیق است، به دریا نمی‌زدم…

اگر می‌دانستم سرانجامم چه خواهد شد، هرگز شروع نمی‌کردم…

ترجمه اشعار نزار قبانی , شعر نزار قبانی عربی

متن شعر عربی نامه ای از زیر آب

رساله من تحت الماء

إن کنت حبیبی ساعدنی کی أرحل عنک

أو کنت طبیبی ساعدنی کی أشفی منک

لو أنی أعرف أن الحب خطیر جداً ما أحببت

لو أنی أعرف أن البحر عمیق جداً ما أبحرت

متن شعر رساله فی الحب نزار قبانی با ترجمه فارسی

رسالتُكِ ، في صندوق بريدي ،

حمامةٌ أَليفة..

تنتظرني لتنامَ في جوف يدي

فشكراً لكِ يا سخيَّةَ اليدينْ..

شكراً على موسم الفُلّْ..

تسألين: ماذا فعلتُ في غيابك؟

غيابُكِ لم يحدثْ.

ورحلتُكِ لم تتم.

ظللتِ أنت وحقائبك قاعدةً على رصيف فكري

ظلَّ جوازُ سفرك معي

وتذكرةُ الطائرة في جيبي..

ممنوعةٌ أنتِ من السَفَرْ..

إلا داخلَ الحدود الإقليمية لقلبي..

ممنوعةٌ أنتِ من السفرْ..

خارجَ خريطة عواطفي واهتمامي بك..

رسالتُك في صندوق بريدي

جزيرةُ ياقوتْ..

وتسألين عن بيروتْ..

بيروت، ساحاتُها، مقاهيها، مطاعمُها،

مرفأها.. بواخرها.. كلُّها تصبُّ في عينيْكِ

ويوم تغمضين عينيكِ..

تختفي بيروتْ.

ترجمه شعر رساله فی الحب

نامه‌ هایت در صندوق پستی من

کبوترانی خانگی‌اند

بی‌تاب خفتن در دست‌هایم

یاس‌ هایی سفیدند

به خاطر سفیدی یاس‌ ها از تو ممنونم

می‌پرسی در غیابت چه کرده‌ام؟

غیبتت!؟

تو در من بودی!

با چمدانت در پیاده‌روهای ذهنم راه رفته‌‏ای!

ویزای تو پیش من استُ

بلیط سفرت!

ممنوع الخروجی

از مرزهای قلب من

ممنوع الخروجی

از سرزمین احساسم

نامه‌هایت کوهی از یاقوت است

در صندوق پستی من

از بیروت پرسیده بودی

میدان‌ها و قهوه‌خانه‌های بیروت، بندرها وُ هتل‌ها وُ کشتی‌هایش

همه وُ همه در چشم‌های تو جا دارند!

چشم که ببندی

بیروت گم می‌شود

مترجم یغما گلرویی

معروف ترین شعر نزار قبانی

شعر را با تو قسمت می کنم
شعر را با تو قسمت می کنم
همان سان که روزنامه ی بامدادی را
و فنجان قهوه را
و قطعه ی کرواسان را
کلام را با تو دو نیم می کنم…
بوسه را دو نیم می کنم…
و عمر را دو نیم می کنم…
و در شب های شعرم احساس می کنم
که آوایم از میان لبان تو بیرون می آید…

دوستم داشته‌ باش…
دوستم داشته‌ باش… و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده
بی‌شِکوه دوستم داشته‌باش
نیام گلایه‌ دارد که به پیشوازِ شمشیر می‌رود؟
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندی‌ام…‌
دوستم داشته‌باش… به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش… و بگو
که نمی‌خواهم بی‌صدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمی‌خواهم
دوستم داشته‌باش… دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگ‌مان
دور از تعصب‌ها
دور از قیدوبندهاش
دوستم داشته‌باش… دور از شهرمان
که عشق به آن پا نمی‌گذارد
و خدا به آن نمی‌آید.
“نزار قبانی”

در بندر آبی چشمانت
در بندر آبی چشمانت
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم


مطالب مشابه : مجموعه اشعار و ترانه های روزبه بمانیاشعار رودکی سمرقندی

یک دیدگاه

  1. محمود از مشهد

    مفید و آموزنده و عالی. سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.